بسم اللّه الرّحمن الرّحیم..از او..به نام او..برای او

تقدیم به بزرگ ترین مربیان هستی: انبیا الهی ، ائمه اطهار، اولیای الهی ، علمای معظم و شهدای عزیز (علیهم السّلام)

تقدیم به بزرگ ترین مربیان هستی: انبیا الهی ، ائمه اطهار، اولیای الهی ، علمای معظم و شهدای عزیز (علیهم السّلام)

۱ مطلب با موضوع «داستان ها» ثبت شده است

گروهی از کودکان مشغول بازی بودند.

ناگهان با دیدن پیامبر خدا(صلوات الله علیه وآله) که به مسجد می‏رفت، دست از بازی کشیدند و به سوی ایشان دویدند و اطرافش را گرفتند. آن‏ها دیده بودند پیامبر اکرم (صلوات الله علیه وآله)، حسن و حسین(علیهم‌السلام) را به دوش خود می‏گیرد و با آنها بازی میکند. به این امید، هریک دامن پیامبر را گرفته و می‏گفتند: «شتر من باش!»

پیامبر می‌خواست هرچه زودتر خود را برای نماز جماعت به مسجد برساند، اما دوست نداشت دل پاک کودکان را هم برنجاند. بلال در جستجوی پیامبر از مسجد بیرون آمد. وقتی جریان را فهمید، خواست بچهها را تنبیه کند تا پیامبر را رها کنند. آن حضرت وقتی متوجه منظور بلال شد، به او فرمود: «تنگ شدن وقت نماز برای من از اینکه بخواهم بچهها را ناراحت کنم، بهتر است.» پیامبر خدا از بلال خواست برود و از منزل چیزی برای کودکان بیاورد. بلال رفت و با چند دانه گردو برگشت. رسول خدا گردوها را بین بچهها تقسیم کرد. آن‏ها از دیدن گردوها آنقدر خوشحال شدند که سرگرم بازی کردن با گردوها شدند و حضرت توانستند برای نماز به مسجد بروند.
 

📚تربیت به سبک بازی ــ جلد اول ــ علی فاطمی پور

🌹🌹🌹🌹
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۱۲
پونه کشاورز